وانمودن

لغت نامه دهخدا

وانمودن. [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) بازنمودن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دوباره پدیدار کردن. ( ناظم الاطباء ). منعکس کردن. دوباره نشان دادن :
سپهر آئینه عدل است و شاید
که هرچ آن از تو بیند وانماید.نظامی.|| نشان دادن. نمودن. ظاهر ساختن. نمایش دادن :
آنچه در کون است ز اشیا و آنچه هست
وانما جان را به هرصورت که هست.مولوی.با سلیمان یک بیک وامینمود
از برای عرضه خود را می ستود.مولوی.|| به اقرارآوردن. اظهار کردن. ( ناظم الاطباء ). بیان کردن. ظاهرساختن : حکیمی به رمز وانموده است که هیچکس را چشم غیب بین نیست. ( تاریخ بیهقی ص 96 ).

فرهنگ معین

(نَ یا نُ دَ ) (مص م . ) باز نمودن ، نشان دادن .

فرهنگ عمید

۱. وانمود کردن.
۲. بازنمودن، نشان دادن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - باز نمودن نشان دادن : (( عجز فلک را وانمای . عقد جهان را ز جهان واگشای ... ( مخزن الاسرار بنقل از دکتر شهابی ) ۲ - وانمودن .

ویکی واژه

باز نمودن، نشان دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال سنجش فال سنجش فال شمع فال شمع فال تک نیت فال تک نیت