هوادار

لغت نامه دهخدا

هوادار. [ هََ ] ( نف مرکب ) هواخواه. ( آنندراج ). دوست. طرفدار. مساعد. معاضد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چو هم دل بود او را هم درم بود
هوادار و هواخواهش نه کم بود.فخرالدین اسعد.هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ
وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر.سعدی.هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان
بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند.سعدی.می سوزد و همچنان هوادار
می میرد و همچنان دعاگوست.سعدی.از صبا هر دم مشام جان معطر می شود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است.حافظ. || عاشق. شیفته. دلداده :
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.حافظ.زلف دل دزدش ، صبا را بند بر گردن نهاد
با هواداران رهرو حیله هندو ببین.حافظ.

فرهنگ معین

( ~. ) (ص فا. ) طرفدار، حامی .

فرهنگ عمید

۱. مشتاق.
۲. عاشق.
۳. طرف دار، هواخواه.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- مشتاق آرزومند. ۲- عاشق محب : مراعهدیست باجانان که تاجان دربدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم . ( حافظ ) ۳ - طرفدار هوا خواه حامی جانبدار : ... و در آیین مروت از سایر یاران و هوادارات بر سر آمده .

دانشنامه عمومی

هوادار یا فن ( مخفف واژه انگلیسی Fanatic به معنای متعصب ) به شخصی گفته می شود که بر روی موضوع یا موضوعاتی خاص، دارای علاقه افراطی، شور و شیفتگی است. این واژه می تواند دارای معانی گسترده ای باشد اما عموماً از واژۀ طرفدار و حامی برای اشاره به علاقه مندان ورزش، هنر، علوم و سیاست استفاده می شود.
• گیمر
• فن آرت
• اوتاکو

ویکی واژه

طرفدار، حامی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال امروز فال امروز فال تاروت فال تاروت فال ای چینگ فال ای چینگ