نقود

لغت نامه دهخدا

نقود. [ ن ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نَقْد. رجوع به نَقْدشود : و چندانکه مراد باشد از نقود و جواهر برداشت. ( کلیله و دمنه ). و ملک او را صلتی گرانمایه فرمود از نقود و جواهر و کسوت های خاص. ( کلیله و دمنه ). همه نقود خانه پیش چشم من ظاهر آمدی. ( کلیله ودمنه ). آنچه داشت از نقود و اجناس و اسباب و مواشی بداد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 366 ). || ( مص )نَقْد. ( ناظم الاطباء ) .

فرهنگ معین

(نُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ نقد.

فرهنگ عمید

= نقد

فرهنگ فارسی

جمع نقد
( اسم ) جمع نقد .

ویکی واژه

جِ نقد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم