لغت نامه دهخدا
نش. [ ن َ ] ( اِ ) سایه. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). با نسا قیاس شود. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || سایه گاه که جای سایه است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). با نسا قیاس شود. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( از انجمن آرا از مؤید )( آنندراج ). سایه کلاه دراز ( ؟ ). ( ناظم الاطباء ). ظاهراً مصحف سایه گاه است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || مشابه. برابر. مانند. || نشتر. || درخت سرو دشتی. ( ناظم الاطباء ).
نش. [ ن َ ] ( حرف نفی + ضمیر ) از: نه ( از ادات نفی )+ اش ( ضمیر ). نه او را. مخفف نه او را:
گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیرو نه بر سرش بند.رودکی.نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.دقیقی.نش از آفرین بار و نز غم نژند
نه شرم از نکوهش نه بیم از گزند.اسدی.
نش. [ ن َش ش ] ( ع اِ ) بیست درم سنگ و آن نیم اوقیه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نصف اوقیة و گفته اند بیست درهم. ( از بحر الجواهر ). نصف وقیه که عبارت از بیست درم باشد. ( ناظم الاطباء ). نصف اوقیه. ( از اقرب الموارد ). || نیمی از هر چیز. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). گویند: نش الدرهم و نش الرغیف. ( اقرب الموارد ). || رطوبتی که بر اثر باران در دیوار پدید آید. ( از المنجد ). || ( مص ) آمیختن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مخلوط کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کوبیدن وسائیدن. کوفتن و سائیدن. ( از اقرب الموارد ). کوفتن چیزی را. ( از المنجد ). سهک. دق. ( اقرب الموارد ). || نرم راندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). به آرامی راندن شتران را. ( از المنجد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به دو نیم کردن. ( از ناظم الاطباء ). || صدا کردن آب در کوزه تازه. ( از المنجد ). شنیده شدن صدای آب در کوزه ای که دیرگاهی دور از آب مانده است و چون در آن آب ریزند صدائی شبیه به جوشیدن کند و همچنین است صدائی که از حوض در گرمای شدید شنیده شود چون آبش اندازند. ( از اقرب الموارد ). نشیش. ( المنجد ). || ترشح کردن کوزه. آب پس دادن کوزه. || جوشیدن شراب. نشیش: نش النبیذ؛ غلی. || شنیده شدن صدای گوشت در دیگ یا تابه: نَشَّت اللحمة؛ قطرت ماءً. ( از المنجد ). نشیش. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). || آب غدیر شروع به فرورفتن کردن. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). نشیش. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). رو به خشکیدن نهادن آبگیر. || خشکیدن آب رطب. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). نشیش. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ).