لغت نامه دهخدا
- دست نشانده .
|| مغروس. کاشته شده :
درختی است این خود نشانده به دست
کجا بار او خون و برگش کبست.فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ).سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گردسمن زار بنگرید.سعدی.|| نصب شده. ( از ناظم الاطباء ). مرصع. جای داده شده.