نشانده

لغت نامه دهخدا

نشانده. [ ن ِ دَ / دِ ] ( ن مف ) نشانیده. که نشانده شده است. || منصوب. برگماریده. گماشته : حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعه کرک برد... و به کوتوال آنجا سپرد که نشانده عبدوس بود. ( تاریخ بیهقی ).
- دست نشانده .
|| مغروس. کاشته شده :
درختی است این خود نشانده به دست
کجا بار او خون و برگش کبست.فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ).سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گردسمن زار بنگرید.سعدی.|| نصب شده. ( از ناظم الاطباء ). مرصع. جای داده شده.

فرهنگ معین

(نِ دَ یا دِ ) (ص مف . ) ۱ - به نشستن واداشته . ۲ - جلوس داده . ۳ - جا داده ، مقیم ساخته . ۴ - (عا. ) زنی روسپی که او را به خانه آورده نفقة او را متعهد شوند و از ادامة عمل بد بازدارند و از او متمتع گردند بدون ازدواج . ۵ - کاشته . ۶ - برپا داشته . ۷ - نهاده

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - به نشستن وا داشته . ۲ - جلوس داده ( بر تخت ) . ۳ - جا داده مقیم ساخته. ۴ - زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج . ۵ - کاشته . ۶ - بر پاداشته افراشته. ۷- نهاده. ۸ - خاموش کرده ( آتش ). ۹ - دفع کرده آرام کرده ( درد و غیره ) .

ویکی واژه

به نشستن واداشته.
جلوس داده.
جا داده، مقیم ساخته.
زنی روسپی که او را به خانه آورده نفقة او را متعهد شوند و از ادامة عمل بد بازدارند و از او متمتع گردند بدون ازدوا
کاشته.
برپا داشته.
نهاده.
خاموش کرده.
دفع کرده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال ابجد فال ابجد فال احساس فال احساس فال فرشتگان فال فرشتگان