نشاستن. [ ن ِ ت َ ]( مص ) نشاندن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). نشاختن. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ). پهلوی نیشاستن . نشاختن. نشاندن. و آن متعدی نشستن است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) : به شادیش بر تخت شاهی نشاست بسی پوزش از بهر دختر بخواست.اسدی. || سوار کردن. جای دادن. رجوع به نشاندن شود : سپهبد مر او را به کشتی نشاست به کین جستن دیو خفتان بخواست.اسدی. || تعبیه کردن. رجوع به نشاندن شود : بتی بر وی از سنگ بنشاسته به پیرایه و افسر آراسته.اسدی. || نشستن. ( از برهان قاطع ذیل لغت بنشاست ) : فاختگان همبر بنشاستند نای زنان بر سر شاخ چنار.منوچهری.
فرهنگ معین
(نِ تَ ) [ په . ] (مص م . ) نشانیدن .
فرهنگ عمید
نشاختن، نشاندن: هم از تخم شه پادشاهی نشاست / براو رسم باژ آنچه بد کرد راست (اسدی: ۳۹۳ )، گر بشایستی که دینی گستریدی هر خسی / کردگار اندر جهان پیغمبری ننشاستی (ناصرخسرو: ۲۲۷ ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - نشاندن نشانیدن : سرهفته شه خواندوبنشاستش اباخلعت وباره آراستن . ( شا.فرنظا. ) ۲ - کاشتن کشتن : دردل ماشاخ مهربانی بنشاست دل نه ببازی زمهرخواسته برکند. ( رودکی .چا.نف.ج ۳ ص ۳ ) ۹۹٠ - نصب کردن تعیین کردن : وربشایستی که دینی گستریدی هرخسی کردگاراین جهان پیغمبری ننشاستی . ( ناصرخسرو.۴۴٠ )