لغت نامه دهخدا نخراشیده. [ ن َ خ َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) خراشیده ناشده. مقابل خراشیده. رجوع به خراشیده شود. || ناخار. ناخراشیده و ناتراشیده. ناهموار. ناملایم. خشن. بی ادب. رجوع به ناخراشیده شود.
فرهنگ فارسی ( اسم ) ۱ - خراشیده نشده مقابل خراشیده ۲ - ناهموار.۳ - خشن بی ادب . یانتراشیده ونخراشیده .