نخ نما

لغت نامه دهخدا

نخ نما. [ ن َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ( نف مرکب ) نخ نما شدن قالی و جامه و جز آن ؛ سوده و فرسوده شدن آن به کثرت استعمال چنانکه پود آن برود و تار که در زیر پود از چشم پنهان بود نمایان گردد. مندرس شدن. فرسوده شدن.

فرهنگ معین

(نَ. نَ ) (ص فا. ) فرسوده ، کهنه .

فرهنگ عمید

پارچه یا فرشی که بر اثر کهنگی و فرسودگی پرزهایش رفته و تاروپودش ظاهر شده باشد.

ویکی واژه

فرسوده، کهنه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم