نحوست
نحوست. [ ن ُ س َ ] ( ع مص ) نامبارک و شوم بودن چیزی یا کسی. ( فرهنگ نظام ). نحوسة. || ( اِمص ) بداختری. نافرجامی. شآمت. بدبختی. نامبارکی. ( ناظم الاطباء ). ادبار. شومی. نحسی. نحوسة :
باد عمرت بی زوال و باد عزت بیکران
باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ.منوچهری.رجوع به نحوسة شود.
نحوسة. [ ن ُ س َ] ( ع مص ) بداختر گردیدن. ( منتهی الارب ). نحاسة. رجوع به نحوست و نحاسة شود. || ( اِمص ) بداختری. نافرجامی. ( آنندراج ). نحوست. رجوع به نحوست شود.
(نُ سَ ) [ ع . نحوسة ] (اِمص . )نامبارکی ، شومی .
بداختر بودن، شومی، نامبارکی، بداختری.
بداختربودن، شومی، نامبارکی، بداختری
۱ - ( مصدر ) شوم بودن نامبارک بودن . ۲ - ( اسم ) شومی نامبارکی نحسی : لشکر اسلام بدست ادبارونحوست خاک برسرکفار پاشیدند .
نامبارکی، شومی.