قواس
قواس. [ ق َوْ وا ] ( ع ص ) کمان ساز. کمانگر. ( ناظم الاطباء ) : دست قواس روزگار استوای قدش را به انحنا بدل کرده بود. ( سندبادنامه ص 182 ). || کمان کش. کمان دار. ( ناظم الاطباء ).
(قَ وّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کمانگر، کمان - ساز. ۲ - کماندار.
۱. کمان ساز، کمان فروش.
۲. کمان دار، کمانگیر.
کمانگر، کمان - ساز.
کماندار.