قواد. [ ق َوْ وا ] ( ع اِ ) بینی و آن لغتی است حمیری. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) زن جلب. ( منتهی الارب ). زن جلب و دیوث. ( ناظم الاطباء ). قرمساق و دیوث. ( آنندراج ) : گفت ای دغای ابله و قواد قلتبان.سعدی ( هزلیات ). قواد. [ ق ُوْ وا ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ قائد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). بمعنی کشنده ستور و جز آن. ( آنندراج ). رجوع به قائد شود.
فرهنگ معین
(قَ وّ ) [ ع . ] (ص . ) دیوث ، قلتبان .
فرهنگ عمید
= قائد واسطه و دلال عمل منافی عفت، پاانداز.
فرهنگ فارسی
بسیارراننده وکشنده ، واسطه ودلال عمل منافی عفت، جمع قائد
ویکی واژه
قلتبان، جاکش.[۱] گواد عربی قواد شخصی که زن روسپی را به کار میگمارد یا به مردان معرفی میکند. ↑ تونجی، محمد. فرهنگ فارسی عربی. ناشر:؟ . سال انتشار ۱۳۷۳.