لغت نامه دهخدا
نبو. [ ن َب ْوْ ] ( ع مص ) بازجَستن تیغ از زخمگاه و کار نکردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). برجستن شمشیر از زخمگاه و کار نکردن آن. ( از ناظم الاطباء ). واپس جستن شمشیر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ازمعجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کوتاهی کردن و نرسیدن تیر به هدف. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کوتاهی کردن و اصابت نکردن تیر. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). || برداشته شدن چشم از چیزی بسوی دیگری، و در حدیث احنف است: قدمنا علی عمرولیلی وفد فنبت عیناه عنهم و وقعت علی؛ یعنی دیده از آنان برداشت و بدیشان ننگریست. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). || کند گشتن بینائی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زشت گردیدن صورت چندانکه چشم انکار کند از آن. ( منتهی الارب ) ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). || نفرت کردن و نپذیرفتن طبع چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نفرت کردن طبیعت از چیزی و نپذیرفتن آن را. ( از ناظم الاطباء ). || موافق نیامدن جای کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( ازآنندراج ). موافق میل نیامدن و پسند نشدن منزل و فراش کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ). || قرار نیافتن در جائی. ( از معجم متن اللغة ). به جای قرار ناگرفتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || قرار نیافتن زین و پالان بر پشت ستور. ( از معجم متن اللغة ). || آرام نیافتن پهلوی کسی بر بستر. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || جفا کردن. ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || دور شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || دوری جستن از کسی. ( ناظم الاطباء ). || منقاد نشدن چیزی یا کاری کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || زایل کردن چیزی را. ( از المنجد ) ( از معجم متن اللغة ). || فربه شدن. ( از معجم متن اللغة ). || ( اِمص ) علو. ارتفاع. ( المنجد ).
نبو. [ ن َ ] ( اِخ ) نام یکی ازخدایان بابل است. به عقیده بابلیان، مردوک، پسر خدای آسمان و قائم مقام او را پسری بود بنام نبو [ یعنی: خبردهنده از مغیبات ]. نبوپالاس سار ( پادشاه بابل )در کتیبه ای که از او به دست آمده است گوید: «... همیشه معابد مقدسه نبو و مردوک را محترم میداشتم و هم من مصروف بود بر اینکه قوانین و احکام آنها اجرا شود، خدائی که از بطون مردم آگاه، از قلوب خدایان آسمان و زمین مطلع و مراقب راهی است که مردمان می پیمایند، به قلب من نفوذ یافته، من حقیر را رئیس مملکتی کرد که در آن متولد شده ام... من ضعیف و ناچیز بواسطه پرستش خدای خدایان و به کمک و یاری قوای مدهش نبو و مردوک، دو صاحب اختیار من، دست آسوری ها را از مملکت اکد کوتاه کردم...». ( ایران باستان صص 188 - 189 ). و نیز مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: این بت در حسن عقل وذکاوت شهره بود و بعضی از تماثیل آن تا این ایام هم باقی است و اسم این بت را محض تیمن و تبرک به اسم بعضی از ملوک آشور و بابل افزوده اند، مثلاً نبولاسر و نبوکدنصر و غیره این بت یکی از ملجأهائی بود که کسانی که در مصیبت ها و شداید گرفتار بودند بدو می پناهیدند. ( از قاموس کتاب مقدس ص 870 ). و نیز رجوع به ایران باستان تألیف پیرنیا ص 119 و 386 و 387 و 391 شود.