ناپرسیده

لغت نامه دهخدا

ناپرسیده. [ پ ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) سؤال نشده. نخواسته.
- ناپرسیده گفتن ؛ بدون مقدمه گفتن. بدون اینکه سؤال شود و بخواهند گفتن : اما سخن ناپرسیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی. ( منتخب قابوسنامه ص 29 ). ناپرسیده مگوی. ( خواجه عبداﷲ انصاری ). سخن ناپرسیده همه را سخره تیغ یاساگردانید. ( وصاف ص 341 ). او را گرفته بیاوردند، ناپرسیده بر تیغ گذرانید. ( وصاف ص 325 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - سوال نشده :[ اماسخن ناپرسیدهمگوی تادررنج نادانسته نیفتی .]
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم