نان کور

لغت نامه دهخدا

نان کور. ( ص مرکب ) حرام نمک. ( از برهان قاطع ) نمک بحرام. حق نشناس. ( ناظم الاطباء ). ناسپاس. حق ناشناس.
- نان کور و آب کور ؛ ناسپاس. ( امثال و حکم ).
|| مردم خسیس و بخیل و ممسک و دون همت. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). مرد لئیم و خسیس که گوئی هرگز نان را ندیده است. ( فرهنگ نظام ) ( از فرهنگ رشیدی ). خسیس و بخیل و دون همت که نان آن را کس ندیده باشد. و آن را آب کور نیز گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). که نان رسان نیست. که از نان دادن مضایقه دارد. لئیم.
- امثال :
نانکور شنیده بودیم آب کور ندیده بودیم :
به مجلس تو رهی را شکایتی است شگرف
که سال ْ سفله پدید آمد و زمان ْ نان کور. ناصرخسرو ( از فرهنگ نظام ).ز بس نان کور و کم سفره است دنیای دنی گوئی
بجای حمد تکبیر فنا خواندند بر خوانش.ابراهیم ادهم ( از فرهنگ نظام ).

فرهنگ معین

(ص مر. ) حق نشناس .

فرهنگ عمید

۱. نمک نشناس، حق ناشناس، نمک به حرام.
۲. [قدیمی] بخیل، دون همت.

فرهنگ فارسی

۱ - حق ناشناس .۲ - ممسک بخیل : ازبرای آب چون خصمش شدند آب کور و نان کورایشان بدند. ( مولوی امثال و حکم دهخدا )
کنایه ازنمک نشناس، حق ناشناس، نمک بحرام، بخیل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال انبیا فال انبیا فال کارت فال کارت فال ارمنی فال ارمنی