نامجو.( نف مرکب ) نامجوی. رجوع به نامجوی شود : به تفرش دهی هست با نام او نظامی از آنجا شده نامجو.نظامی.|| شخص دلیر. ( فرهنگ نظام ). نامجوی. || جاه طلب. جویا و طالب مقام و منصب. || ( اِ مرکب ) نام روز دهم از ماههای ملکی. ( جهانگیری ) ( از فرهنگ نظام ). رجوع به نامجوی شود.
فرهنگ معین
(ی ) (ص فا. ) ۱ - کسی که در پی آوازة ، نیک است . ۲ - دلیر، شجاع .
فرهنگ عمید
۱. جویای نام، شهرت طلب. ۲. [قدیمی] شجاع، دلیر.
فرهنگ فارسی
نامجوی، جویای نام، شهرت طلب ، شجاع ودلیر
فرهنگ اسم ها
اسم: نامجو (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: nām ju) (فارسی: نامجو) (انگلیسی: nam ju) معنی: نامدار، مشهور، ( در قدیم ) جویای آوازه و شهرت