لغت نامه دهخدا
مال میراثی ندارد خود وفا
چون بناکام از گذشته شد جدا.مولوی. || میراث برنده. ارث بر. وارث.که میراث از مرده برد : چون امیرمحمود بشرب و عیش و اتلاف و طیش چنانک شیوه میراثیان باشد. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
مرد میراثی چه داند قدر مال
رستمی جان کند مجان یافت زال.مولوی.و رجوع به میراث خوار شود.