مکنی. [ م ُ ک َن ْ نا / م َ نی ی ] ( ع ص ) کنیت نهاده شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کنیه داده شده. کنیه گذاشته. کنیت نهاده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). - مکنی به فلان ؛ صاحب کنیه فلان. ( یادداشت ایضاً ). مکنی. [ م َ نی ی ] ( ع ص ) در کنایه ، لفظی که لازم معنی آن اراده شده باشد چنانکه در مثال : این فصول با اشتر دراز گردن و بالا کشیده بگفتند. از «درازگردن » و «بالا کشیده » حمق اراده شده است و بنابراین این دو کلمه مکنی است. - مکنی عنه ؛ معنایی که از مکنی اراده گردد. در مثال بالا «حمق » مکنی عنه است. و رجوع به کنایه شود.
فرهنگ معین
(مُ کَ نا ) [ ع . ] (اِمف . ) کُنیه داده شده .
فرهنگ عمید
کنیه داده شده، کنیه دار.
فرهنگ فارسی
کنیه داده شده، کنیه دار ( اسم ) کنیه داده شده کنیه دار . در کنایه لفظی که لازم معنی آن اراده شده باشد چنانکه در مثال : این فصول با اشتر دراز گردن و بالا کشیده بگفتند .