لغت نامه دهخدا
خمار در سر و دستش به خون هشیاران
خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول.سعدی.قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول.حافظ.|| آن که چشم او را میل کشیده باشند کوری را. میل کشیده. نابینا کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مکحول. [ م َ ] ( اِخ ) نام مولای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مکحول. [ م َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ شامی. رجوع به ابوعبداﷲ مکحول شود.