موطن. [ م َ طِ ] ( ع اِ ) جای باش مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وطن و جای باش مردم. ( ناظم الاطباء ). وطن. ( غیاث ). آرامگاه. میهن. زاد بوم. جای بودن. اقامتگاه. اقامت جای. مکان. جای. بودنگاه. محل سکونت شخص. باشگاه. ( یادداشت مؤلف ). جای باشش. آرامگاه. ( دهار ). جایگاه. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ) : فانی لم احضر موطناً قط الا ارتثثت فیه بین القتلی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188 ). مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن مرا مقر سقر است الامان از این منشا.خاقانی.ورجوع به وطن و دیگر مترادفات شود. - موطن عهد ؛ کنایه است از عالم ذر. ( فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ). || جایگاه فرود آمدن. ( یادداشت مؤلف ). جای توقف. موقف. || جای وقف در مکه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || حرب جای. رزمگاه ، ج ، مواطن : و لقد نصرکم اﷲ فی مواطن کثیرة. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
فرهنگ معین
(مُ طِ ) [ ع . ] (اِ. ) وطن . ج . مواطن .
فرهنگ عمید
وطن، میهن، زادگاه.
فرهنگ فارسی
وطن، میهن، زادگاه، مواطن جمع ( اسم ) محل سکونت شخص وطن میهن جای باش جمع : مواطن . یا موطن عهد . عالم ذره ( مبدا و معاد صدرا۳۳۷ )