موزون

لغت نامه دهخدا

موزون. [ م َ ] ( ع ص ) سنجیده شده و اندازه کرده شده. ( ناظم الاطباء ). سنجیده. ( آنندراج ). با وزن کشیده. مقدر. سخته. صاحب وزن. بوزن :
سنگ ترازو به سیم کس نستاند
گرچه بود همچو سیم سنگ تو موزون.ناصرخسرو. || معادل. همسنگ :
بندیش از این ثواب و عقاب اکنون
کاین در خرد برابر و موزون است.ناصرخسرو.- موزون شدن ؛ وزن کرده شدن. به وزن درآمدن.
- || مجازاً متناسب و متعادل و همسنگ گشتن :
ذره ای گر جهد تو افزون شود
در ترازوی خدا موزون شود.مولوی. || ( اصطلاح فقهی ) چیزی که مقدار آن بوسیله وزن نوعاً معین می شود. ( یادداشت لغت نامه ). || کامل. تمام عیار :
از خلق جعفر دومش آفریده حق
چون زرّ جعفری همه موزون و معنوی.خاقانی.وز پی آن تا زند سکه به نام بقاش
می زند از آفتاب آقچه موزون فلک.خاقانی.- موزون عیار ؛ که عیار کامل و شایسته ای دارد. دارای معیار درست و متناسب.
- || کنایه از زیبا و متناسب و مطبوع :
سخنهاش موزون عیار آمد آوخ
که ناقه به جز ژاژخایی نیابی.خاقانی.|| نیک آراسته و خوش پسندیده. دلپذیر. خوش آیند. صاحب آنندراج گوید: پارسیان به معنی خوش آینده استعمال کنند چون طبع موزون و طینت موزون و پیکر موزون و شمایل موزون و قد موزون و قامت موزون و بالای موزون و خط موزون و خال موزون و خنده موزون و ناله موزون و نکته موزون و جز آن. ( از آنندراج ). مطبوع. دلپسند. به اندام. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) :
گرچه عزیز است زرّ، زر بدهد میر
چون سخن خوب و خوش بیابد و موزون .ناصرخسرو.نکته نگه دار ببین چون بود
نکته که سنجیده و موزون بود.نظامی.همه زیبارخ و موزون و دمساز
همه دستانسرا و نکته پرداز.نظامی.دو ابرو سر به هم پیوسته موزون
به زه کرده کمان چون قوس گردون.نظامی.کمند زلف تو در صید یارب
چگونه چست و موزون می نماید.عطار.ای حریفان بابت موزون خود
من قدحها می خورم از خون خود.مولوی.خیز و غنیمت شمار جنبش باد ربیع
ناله موزون مرغ بوی خوش لاله زار.سعدی.علی الصباح کسی را که طبع موزون است

فرهنگ معین

( مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - وزن شده ، سنجیده شده . ۲ - متناسب . ۳ - هماهنگ . ۴ - آهنگ دار.

فرهنگ عمید

۱. وزن شده، دارای وزن، سنجیده شده.
۲. متناسب.
۳. دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب: ( علی الخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲: ۵۴۲ ).

فرهنگ فارسی

وزن شده، دارای وزن، سنجیده شده ، متناسب
( اسم ) ۱ - وزن شده سنجیده . ۲ - دارای وزن ( شعر ) مقابل نا موزون : [ شعر را بر آن عرض کنند تا موزون از نا موزون پدید آید . ] ( المعجم . مد . چا . دانشگاه ۳ ) ۲۴ - متناسب : [ در چمن چون حرف آن بالای موزون میرود سرو چون دزدان ز راه آب بیرون میرود . ] ( صائب ) یا طبع موزون . قریحه شاعرانه مستقیم که اوزان دلپسند آفریند : [ علی الخصوص کسی را که طبع موزون است چگونه دوست ندارد شمایل موزون . ] ( سعدی قزوینی . یاد داشتها ۱٠۸:۴ )

فرهنگ اسم ها

اسم: موزون (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mo(w)zun) (فارسی: موزون) (انگلیسی: mowzun)
معنی: وزن شده، سنجیده شده، متناسب، هماهنگ، آهنگ دار، دارای اجزای منظم، متناسب و زیبا، دارای آهنگ موسیقی، ( در حالت قیدی ) به صورت هماهنگ و متناسب، ( در قدیم ) لطیف و حساس

فرهنگستان زبان و ادب

{metrical} [موسیقی] دارای وزن
[موسیقی] ← ریتمی

دانشنامه عمومی

موزون (فیلم). موزون ( به انگلیسی: Lilting ) فیلمی بریتانیایی به کارگردانی هونگ کائو و محصول سال ۲۰۱۴ است.
این فیلم نخستین بار در ۱۶ ژانویهٔ ۲۰۱۴، در جشنواره فیلم ساندنس بر روی پرده رفت و در بخش بهترین فیلم برداری برگزیده شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّوْزُونٍ: موزون - متناسب - چیزی که با اندازه گیری و حساب دقیق ساخته شده (کلمه موزون از وزن و به معنای سنجیدن اجسام از جهت سنگینی است ، لیکن آن را عمومیت داده و در اندازهگیری هر چیزی که ممکن باشد آن را اندازهگیری کرد ، به کار برده اندو در کلام خدای تعالی که فرم...
معنی أَنکَرَ: نا مطبوع ترین-نا موزون ترین-نکره ترین
ریشه کلمه:
وزن (۲۳ بار)
«مَوْزُون» در اصل از مادّه «وَزْن» به معنای شناسایی اندازه هر چیز گرفته شده است و اشاره به حساب دقیق و نظم شگرف و اندازه های متناسب در همه اجزای گیاهان است که هر یک از آنها بلکه هر یک از اجزاء آنها از ساقه، شاخه، برگ، گلبرگ، تخم و میوه حساب و کتاب معینی دارد.

ویکی واژه

وزن شده، سنجیده شده.
متناسب.
هماهنگ.
آهنگ دار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم