لغت نامه دهخدا
منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن خالدبن عبدالرحمن بن خالدبن الولیدالمخزومی. صاحب جامع منیعی در نیشابور. وی مردی مالدار و بزرگ منصب بود وی علاوه بر احداث بنای جامع منیعی به نیشابور مساجد و مدارس و رباطات متعددی بنا کرده است. وی از ابی طاهر زیادی و ابی بکربن زید صینی سماع حدیث کرده است و از او ابوالمظفر عبدالمنعم قشیری نقل حدیث کرده است. وی به سال 463 هَ. ق. در مرورود بدرود حیات کرده است. ( از معجم البلدان ).
منیع.[ م َ ] ( اِخ ) ابن سلیمان. رجوع به ابوالعدیس شود.
منیع. [ م َ ] ( اِخ ) ابن معاویةبن قروةالمنقری نماینده قتیبه که نزد عبدربه فرستاده است.باز قتیبه منیعالمنقری را اینجا ( به سیستان ) فرستادو فرمان داد که عبدربه را بند برنه و محبوس کن. منیع اینجا آمد و با عبدربه نیکویی کرد و او را محبوس نکرد اما به رفق و تلطف از او مال همی ستد خبر نزدیک قتیبه رسید او را معزول کرد. ( تاریخ سیستان ص 121 ).