منشرح

لغت نامه دهخدا

منشرح. [ م ُ ش َ رِ ] ( ع ص ) گشاده شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گشاده. باز : لشکر اسلام... به تأیید الهی... به دلی قوی و سینه منشرح بر قلب اعدا چاه کردند. ( سلجوقنامه ظهیری ص 26 ). به دلی فارغ و صدری منشرح روی به جرجان نهاده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 263 ).
- منشرح الصدر ؛ گشاده سینه. گشاده دل : بیستون بدان حالت قریرالعین و منشرح الصدر شد. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 273 ). رجوع به انشراح شود.
- منشرح شدن ؛ گشاده شدن : مرا سینه امل از شرح این سخن منشرح شد. ( مرزبان نامه چ 1317 تهران ص 6 ). تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود چشم بصیرتش به مشاهده و معاینه حسن تدبیر الهی منفتح نگردد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 400 ).
|| شادمان و خوشدل. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ شَ رِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) شادمان ، خوشدل . ۲ - (ص . ) باز، گشاده .

فرهنگ عمید

۱. گشوده، باز.
۲. واضح، هویدا.

فرهنگ فارسی

گشوده، باز، واضح و هویدا
۱ - ( اسم ) باز شونده . ۲ - ( صفت ) باز گشاده : [ لشکر اسم .. . بتایید الهی ... بدلی قوی و سینه ای منشرح بر قلب اعدا چاه کردند . ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا. خاور۳ ) ۲۶ - واضح آشکار.

ویکی واژه

شادمان، خوشدل.
باز، گشاده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال ارمنی فال ارمنی فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز