منجس

لغت نامه دهخدا

منجس. [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] ( ع ص ) نجس کننده. ناپاک کننده. رجوع به تنجیس شود. || آنکه تعویذ تنجیس بر وی آویزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کسی که بر وی جهت دفع چشم زخم تعویذ تنجیس آویزند، از قبیل مهره و استخوان مرده و پلیدی و لته حیض و جز آن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تنجیس شود.
منجس. [ م َ ج َ ] ( ع اِ ) پوست کوچک که بر شکاف و بریدگی زه نهند. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مُ نَ جَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) نجس کرده شده .

ویکی واژه

نجس کرده شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال فنجان فال فنجان فال کارت فال کارت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی