منتمی

لغت نامه دهخدا

منتمی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نسبت کننده با کسی و منسوب شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ).منسوب شده به کسی. ( ناظم الاطباء ). آنکه خود را به کسی یا چیزی نسبت کند : بل که بسیار ملتجیان و منتمیان به هرحال از ایشان برگشتند. ( عتبةالکتبة ).از حوادث ایام در ضمان امان محمی و به حسن عاطفت مامنتمی پشت به دیوار فراغت بازدهی. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 203 ). خون خلقی از منتمیان درگاه به هر کوی و ساباط بر زمین ریختند. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 25 ) || باز پران از جایی به جایی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). بازی که از جایی به جایی پرد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انتماء شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) کسی که خود را به کسی یا چیزی ، نسبت کند.

فرهنگ عمید

۱. آن که خود را به کسی یا چیزی نسبت بدهد.
۲. بازی که از جایی به جای دیگر بپرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم