ممقوت

لغت نامه دهخدا

ممقوت. [ م َ ] ( ع ص ) دشمن داشته شده و دشمن گرفته. ( ناظم الاطباء ). دشمن گرفته شده و مبغوض. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ). آنکه هر کس او را دشمن دارند. آنکه همه او را دشمن دارند. ( مهذب الاسماء ) : پس از گذشتن خداوندش چون درجه گونه ای یافت و نواختی از سلطان مسعود، اما ممقوت شد هم نزدیک وی و هم نزدیک بیشتر از مردمان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254 ). این چه طلعت مکروه است و هیأت ممقوت. ( گلستان ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) دشمن داشته شده ، مبغوض .

فرهنگ عمید

ویژگی شخصی که مورد بغض و دشمنی واقع شده، دشمن داشته شده.

فرهنگ فارسی

دشمن داشته شده، طرف بغض ودشمنی واقع شده
( اسم ) دشمن داشته شده مبغوض : [ طوطیی را با زاغی در قفس کردند .. میگفت این چه طلعت مکروه است و هیات ممقوت .. ] ( گلستان . چا . فروغی ص ۱۳۲ )

ویکی واژه

دشمن داشته شده، مبغوض.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال لنورماند فال لنورماند فال تک نیت فال تک نیت فال میلادی فال میلادی