مقنی

لغت نامه دهخدا

مقنی. [ م ُ ق َن ْنی ] ( ع ص ، اِ ) کاریزگر. ( دهار ). کاریزکننده. ( غیاث ). این کلمه اشتغال به ساختن قنات را می رساند. ( ازانساب سمعانی ). دانای مواضع آب در زمین و کننده کاریز. ( ناظم الاطباء ). کاریزکنه. کاریزکن. کان کن. کن کن. چاه کن. چاه جو. اَبّار. کُموش. کومش. کمانه. چاه گر. آنکه قنات یا چاه کند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مقنی الارض ؛ هدهد. یعنی دانای مواضع آب از زمین. ( منتهی الارب ). هدهد. ( ناظم الاطباء ).
مقنی. [ م ُ ] ( ع ص ) صاحب نیزه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مُ قَ نّ ) [ ع . ] (اِفا. ) چاه کن .

فرهنگ عمید

۱. کسی که کاریز حفر می کند، چاه کن.
۲. کسی که قنات را لای روبی می کند.

فرهنگ فارسی

چاهکن، کسی که کاریزحفرمی کند، کسی که قنات را لایروبی میکند
( اسم ) کسی که قنات و چاه حفر کند ی ا لای روبی نماید
صاحب نیزه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم