معونت

لغت نامه دهخدا

معونت. [ م َ ن َ ] ( ع مص ) یاری دادن. ( غیاث ). یاری کردن. عون. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( اِمص ). یاری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کمک. مدد : من دوست او باشم... و معونت و مظاهرت خویش را پیش وی دارم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132 ). بنده آنچه داند از هدایت و معونت به کار دارد تا کار بر نظام رود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154 ).
وین معونت که من همی خواهم
دانم از جمله جنایت نیست.مسعودسعد.تو تا معونت و یاری ملک و دین کردی
بلند گشت و قوی دین و ملک را بنیاد.مسعودسعد.جانم به معونت خود ایمن کن
کامروز شد آسمان به آزارم.مسعودسعد.خدایگانا بخرام و با نشاط خرام
ز بهر نصرت دین و معونت اسلام.مسعودسعد.در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معونت و مظاهرت محتاج نگشت. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 2 ). و به یمن ناصیت و برکت معونت تو مظفر و منصور بازگردم. ( کلیله و دمنه ).
نه از عباسیان خواهم معونت
نه بر سلجوقیان دارم تولا.خاقانی.گشتاسب معونت از پسر خواست
کاورد به دست دختران را.خاقانی.علی الخصوص که قدرت مکافات و مکنت مجازات یافته ام و باری تعالی توفیق معونت و کفایت مؤنت به ارزانی داشته. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 89 ).
- معونت کردن ؛ یاری کردن. کمک کردن :
بنده خویش را معونت کن
ای جهان را شده به عدل معین.مسعودسعد.و پیوسته جاروب برگرفته بودی و مساجدمی رفتی و ضعفا را بر کارها معونت می کردی. ( اسرارالتوحید چ صفا ص 34 ). و رجوع به معونة شود.
معونة. [ م َ ن َ / م َع ْ وَ ن َ / م َع ْ وُ ن َ ] ( ع اِمص ) یاری. ج ، معون. ( مهذب الاسماء ). یاری گری. ج ، معون. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معونت شود. || در اصطلاح شرع عبارت است از امر خارق عادتی که بر دست عوام مؤمنین ظاهر شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
معونة. [ م َ ن َ ] ( اِخ ) بئر معونة؛ چاهی است نزدیک مدینه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چاهی است بین زمین بنی عامر و حرة بنی سلیم و جمعی از اصحاب پیغمبر ( ص ) ضمن جنگی در این مکان کشته شدند و حسان بن ثابت در قصیده ای آنها را مرثیت گفت. ( از معجم البلدان ). و رجوع به همین مأخذ و قاموس الاعلام ترکی شود.

فرهنگ معین

(مَ نَ ) [ ع . معونة ] (مص م . ) کمک کردن ، یاری کردن .

فرهنگ عمید

کمک کردن، مساعدت، یاری.

فرهنگ فارسی

مساعدت، یاری، کمک کردن
۱ - ( مصدر ) یاری کردن کمک کردن . ۲ - ( اسم ) یاری مدد : [ در فطرت : کاینات به وزیر و مشیر و معونت و مظاهرت محتاج نگشت . ] ( کلیله . مصحح مینوی ۲ )
یاری دادن یاری کردن

ویکی واژه

معونة
کمک کردن، یاری کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال تاروت فال تاروت فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت