معبس

لغت نامه دهخدا

معبس. [ م ُ ع َب ْ ب َ ] ( ع ص ) روی در هم کشیده. ترشروی. ( کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم ، فرهنگ نوادر لغات ) :
ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی
این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس.مولوی.و رجوع به تعبیس شود.
- روی معبس کردن ؛ روی درهم کشیدن. چهره دژم کردن. روی ترش کردن :
تا بعد نبی کیست سزاوار امامت
بیهوده مخا ژاژ و مکن روی معبس.ناصرخسرو.

فرهنگ معین

(مُ عَ بَّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ترش رو.

فرهنگ فارسی

روی در هم کشیده تروشروی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال ای چینگ فال ای چینگ فال فرشتگان فال فرشتگان فال شمع فال شمع