معبر

لغت نامه دهخدا

معبر. [ م َ ب َ ] ( ع اِ ) گذرگاه رود. ( مهذب الاسماء ). جای گذار از کرانه دریا و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). جای گذشتن از دریا. ( غیاث ). کرانه رود یا دریا مهیا برای گذشتن. ( از اقرب الموارد ) ( ازمحیطالمحیط ). ج ، معابر. ( ناظم الاطباء ) :
بسا رودهایی که تو عبره کردی
که آن را نبوده ست پایاب و معبر.فرخی.بود آهنگ نعمتها همه ساله به سوی تو
بود آهنگ کشتیها همه ساله به معبرها.منوچهری.وز خلق چون تو غرقه بسی کرده ست
این بحر بی کرانه و بی معبر.ناصرخسرو.از این دریای بی معبر به حکمت
بباید ای برادر می گذشتن.ناصرخسرو.شها چو آید دریای کینه تو به جوش
ز هیچ روی نبینند معبر آتش و آب.مسعودسعد ( دیوان چ یاسمی ص 24 ).بس بس گلاب جود که دریا فشانده ای
غرقه شدم سفینه به معبر نکوتر است.خاقانی.بدسگالش کجا ز بحر نیاز
کشتی جان به معبر اندازد.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 125 ). || محل عبور و جای گذار و گذرگاه و راه. ( ناظم الاطباء ). جای عبور و محل گذر. ( غیاث ) ( آنندراج ). گذار. گدار. گذرگاه. جای گذر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : چون لشکر غز در ایشان رسید روز شده بود وآفتاب طلوع کرده و معبر تافته و عبور متعذر شده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 227 ).
- معبر عام ؛ گذرگاه عموم. شارع عام. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- معبر کردن ؛ عبور کردن. گذر کردن :
باز اگر بیگانه ای معبر کند
حمله بر وی همچو شیر نر کند.مولوی ( مثنوی دفتر پنجم ص 188 ).
معبر.[ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) کشتی و پل و آنچه بدان از دریا و جز آن گذرند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).کشتی. آنچه بدان از دریا عبور کنند. ( غیاث ). آنچه بوسیله آن بتوان از رودخانه عبور کرد مانند پل یا کشتی. ( از اقرب الموارد ). آلت گذشتن از آب چون کشتی و امثال آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آنکه اندر ژرف دریا راه برده روز و شب
با امید سود از این معبر بدان معبر شود.فرخی.کشتیی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم
گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم.خاقانی.

فرهنگ معین

(مُ عَ بِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) کسی که تعبیر خواب می کند.
(مَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - محل عبور، گذرگاه . ۲ - پُل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد. ۳ - کِشتی . ج . معابر.

فرهنگ عمید

محل عبور گذر، گذرگاه.
آنچه به وسیلۀ آن از روی نهر عبور کنند، پل.
تعبیر شده، خواب تعبیرشده.
کسی که تعبیر خواب می کند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تعبیر کننده گزارنده . ۲ - خوابگزار تعبیر کنند. خواب جمع : معبرین .
شهری است به کنار دریای هند قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره هندوستان که اکنون بنام کروماندل معروف است .

ویکی واژه

کسی که تعبیر خواب می‌کند.
محل عبور، گذرگاه.
پُل و هر آنچه که با آن بتوان از رود عبور کرد.
کِشتی.
معابر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال نخود فال نخود فال حافظ فال حافظ