معالم

لغت نامه دهخدا

معالم. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَعلَم. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). نشان ها که به راه نهند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : در ابطال معالم شرع... می کوشند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398 ). اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان می دهند جز بر سده سیادت... او صورت پذیر نیست. ( مرزبان نامه ). و رجوع به معلم شود.
- معالم اعلام الصفات ؛ معلم محل ظهور صفات است مانند معالم دین و معالم الطریق و اعضاء شریف انسانی را معالم گویند چون عین و سمع که معالم و اصول صفات به این محلها ظاهر می شود. ( فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی سجادی ).
|| عبارت است از عالم و جهان چه معالم جمع مِعلَم است که اسم آلت است به معنی علامت چون این جهان همه دلالت و علامتهاست بر صانع خود لذا جهان را معالم گفتند. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ج ِ مَعلَمَة. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

نشانه ها، علامت ها.

فرهنگ فارسی

نشان ها و علاماتی که در راهها بگذارند برای راهنمایی، جمع معلم
( اسم ) جمع معلم نشانه های راهها : اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جز برسد. سیادت ... او صورت پذیر نیست .
جمع معلم نشان ها که به راه نهند

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی استخاره کن استخاره کن فال فنجان فال فنجان فال مارگاریتا فال مارگاریتا