مستکبر

لغت نامه دهخدا

مستکبر. [ م ُ ت َ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استکبار. بزرگ و عظیم یابنده چیزی را. ( ازاقرب الموارد ). ج ، مستکبرون و مستکبرین. رجوع به استکبار شود. || دارای کبریاء. ( از اقرب الموارد ). گردنکش و متکبر و مغرور. ( غیاث ) :
ز مستکبران دلاور مترس
از آن کو نترسد ز داور بترس.سعدی ( بوستان ).

فرهنگ معین

(مُ تَ بِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آنکه از راه استثمار دیگران نیرومند و توانگر شده است . ۲ - استثمارگر.

فرهنگ عمید

۱. باتکبر، خودخواه، بزرگ منش.
۲. گردنکش.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - متکبر باتکبر بزرگ منش . ۲ - گرد نکش : ز مستکبران دلاور بترس . ازان کو مترسد ز داور بترس . (سعدی )

ویکی واژه

آنکه از راه استثمار دیگران نیرومند و توانگر شده‌
استثمارگر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم