مرحب

لغت نامه دهخدا

مرحب. [ م َ ح َ ] ( ع مص ) فراخ شدن. ( دستور الاخوان ) ( غیاث اللغات ) ( از منتخب اللغات ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) فراخی. بزرگی. گشادی. وسعت. پهناوری. ( ناظم الاطباء ). سعة. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( صوت ) در این بیت بجای مرحبا آمده است :
می ربودی رنگ ِ او هر دیده را
مرحب آن از برق و مه زاییده را.مولوی ( مثنوی ج 2 ص 468 ).رجوع به مرحبا شود.
مرحب. [ م َ ح َ ] ( اِخ ) معروف به مرحب خیبری یکی از سران یهود و رئیس یکی از قلعه های خیبر که در سال هفتم هجرت در جنگ خیبر با علی علیه السلام نبرد کرد و به دست آن حضرت کشته شد :
منم شیردل مرحب خیبری
که با چرخ عار آیدم همسری.( حمله حیدری ).

فرهنگ معین

(مَ حَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - فراخی ، سعه . ۲ - نامی است از نام های مردان .

فرهنگ عمید

= مرحبا

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - فراخی سعه .۲ - نامیاست از نامهای مردان .
یکی از سران یهود

ویکی واژه

فراخی، سعه.
نامی است از نام‌های مردان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال عشقی فال عشقی فال تماس فال تماس فال میلادی فال میلادی