مذال

لغت نامه دهخدا

مذال. [ م ِ ] ( ع مص ) مَذَل. مذالة. ( متن اللغة ). رجوع به مَذَل شود. || مَذل. مَذَل. ( متن اللغة ). رجوع به مَذَل شود.
مذال. [ م ُ ] ( ع ص ) دامن فروهشته. ( از المعجم ). نعت مفعولی است از اذالة. رجوع به اذالة شود. || در اصطلاح عروض ، در بحر بسیط و کامل و متدارک افزودن حرفی باشد بر وتد آخر بیت چنانکه متفاعلن را متفاعلان و مستفعلن رامستفعلان و فاعلن را فاعلان گویند، و آن جزو را مذال گویند. رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم شود.
مذأل. [ م ِ ءَ ] ( ع ص ) خفیف سریع. ( لسان العرب ) ( متن اللغة ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) دامن داده .

فرهنگ عمید

۱. درازدامن، دامن دار.
۲. (ادبی ) در عروض، ویژگی پایه ای که در آن مستفعلن به مستفعلان تغییر کند.

ویکی واژه

دامن داده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال چای فال چای فال ارمنی فال ارمنی فال انگلیسی فال انگلیسی