محجب

لغت نامه دهخدا

محجب. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) پوشنده. حجاب شونده. مانع :
منصبی کانم ز رویت محجب است
عین معزولی است نامش منصب است.مولوی ( مثنوی ص 417 ).
محجب. [ م ُ ح َج ْ ج َ ] ( ع ص ) بازداشته شده. ( ناظم الاطباء ). || در پرده و در حجاب : ملک محجب ؛ شاهی که مردمان را از دیدار وی منع کنند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : هر آینه ملکدار محجب و شهریار مغلب و فقیر مستضعف و زیردست... در بر او یکسان. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 457 ).
محجب. [ م ُ ح َج ْ ج ِ ]( ع ص ) در پرده کننده و بازدارنده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ حَ جَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - در پرده کرده . ۲ - بازداشته .
(مُ جَ ) [ ع . ] (اِمف . ) پوشیده شده ، پنهان .

فرهنگ عمید

درحجاب، درپرده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - در پرده کرده در حجاب داشته . ۲ - باز داشته .
در پرده کننده

ویکی واژه

در پرده کرده.
بازداشته.
پوشیده شده، پنهان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم