مجانست

لغت نامه دهخدا

مجانست. [ م ُ ن َ / ن ِ س َ ] ( ع مص ) مجانسة. همشکل شدن. رجوع به مجانسة شود. || ( اِمص ) همجنسی. ( غیاث ). همجنسی و مشابهت و هم شکلی. ( ناظم الاطباء ). تجانس. همانندی. مشاکلت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
دو نوع را تو ز یک جنس می قیاس کنی
مجانست نبود درمیان زر و سفال.عنصری.چون نبیند مجانست با دوست
داند آنگه که خود نه درخور اوست.سنائی.بی شکی چون مجانست نبود.
در مراتب مؤانست نبود.سنائی.|| هم قومی. ( غیاث ). || به اصطلاح عروض شعری که دارای صنعت تجنیس باشد. ( ناظم الاطباء ).
مجانسة. [ م ُ ن َ س َ ] ( ع مص ) با چیزی مانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). با چیزی مانیدن و همجنسی کردن. جناس. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). هم شکل شدن و اتحاد جنس با چیزی و منه : «و کیف یؤانسک من لایجانسک ». ( از اقرب الموارد ). مجانسة اتحاد در جنس است. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به مجانست شود.

فرهنگ معین

(مُ نِ سَ ) [ ع . مجانسة ] (مص ل . ) همجنسی ، مانند هم شدن .

فرهنگ عمید

۱. هم جنس شدن، هم جنس بودن.
۲. مانند هم شدن.

فرهنگ فارسی

همجنس شدن، همجنس بودن
( مصدر ) بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن .

ویکی واژه

مجانسة
همجنسی، مانند هم شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال تک نیت فال تک نیت فال حافظ فال حافظ فال احساس فال احساس