متجمل

لغت نامه دهخدا

متجمل. [ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] ( ع ص ) زینت داده و آراسته. ( آنندراج ). باتجمل. ( یاد داشت بخط مرحوم دهخدا ). آن که می آراید شخص خود را. ( ناظم الاطباء ). آراسته و صاحب تجمل : چون سلطان محمود او [ فرخی ] را متجمل دید به همان چشم در او نگریست. ( چهارمقاله ). || خوشحال و آسوده حال. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || آن که پیه گداخته می خورد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || بر شتر نشسته. ( یاد داشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تجمل شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ جَ مِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) زینت یافته ، آراسته ، صاحب تجمل . ج . متجملین .

فرهنگ عمید

۱. زینت یافته و آراسته.
۲. آرایش کننده.

ویکی واژه

زینت یافته، آراسته، صاحب تجمل.
متجملین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال ارمنی فال ارمنی فال زندگی فال زندگی فال تک نیت فال تک نیت