مبطن

لغت نامه دهخدا

مبطن. [ م ُ ب َطْ طَ ] ( ع ص ) باریک شکم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). رجل مبطن. باریک میان. ( از مهذب الاسماء ). مرد باریک شکم از گرسنگی. ( ناظم الاطباء ). || دزی در ذیل قوامیس عرب ذیل «بطن » آرد: لباس مُبَطَّن ، لباس لائی انداخته و پوشانده شده از پوست و لباسی با دولائی از پوست... و در مورد ساختمانهای عظیم نیز گویند که پوشانده شده از نوعی سنگ بخصوص است : و وجه هذه الصومعة کله مبطن بالکذان اللکی. ( دزی ج 1 ص 96 ). || جامه ظریف آستر. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مُبَطَّنَة شود. || اسب سپیدپشت و شکم. ( از محیطالمحیط ). اسبی که پشت و شکم وی سپید باشد . ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ بَ طَّ ) [ ع . ] (اِمف . ص . )میان باریک .

فرهنگ عمید

جامۀ ظریف آستر.

ویکی واژه

میان باریک.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال انبیا فال انبیا فال ورق فال ورق فال عشقی فال عشقی