مبتکر

لغت نامه دهخدا

مبتکر. [ م ُ ت َ ک َ ] ( ع ص ) ابتکارشده. ابداع شده. نوآورده.
مبتکر. [ م ُ ت َ ک ِ ]( ع ص ) آن که بامداد برخیزد. ( آنندراج ). برخیزنده بامداد. || آن که پگاه می آید. ( ناظم الاطباء ). || آن که میوه اول رسیده خورد. ( آنندراج ). خورنده نوبر میوه ها. ( ناظم الاطباء ). || کسی که دررسد آغاز خطبه را. ( آنندراج ). دررسنده آغاز خطبه را. || رباینده بکارت دختر. ( ناظم الاطباء ). || ابتکارکننده. نوآورنده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آنکه چیز تازه پدید آرد.

فرهنگ معین

(مُ تَ کِ ) [ ع . ] (ص . ) کسی که چیز تازه ای به وجود آورده باشد.

فرهنگ عمید

کسی که چیز تازه ای به وجود بیاورد، ابتکارکننده.

فرهنگ فارسی

ابتکارکننده، کسی که چیزتازهای بوجودبیاورد
( اسم ) آنکه چیزی تازه پدید آرد ابتکار کننده مبتدع جمع : مبتکرین .
آنکه بامداد برخیزد

ویکی واژه

کسی که چیز تازه‌ای به وجود آورده باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال ارمنی فال ارمنی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال چوب فال چوب