لغت نامه دهخدا
ماسی. ( ع ص ) کسی که به اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را. ( آنندراج ). رجل ٌ ماس ؛ مردی که به پند و اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را. ( منتهی الارب ذیل مسی ) ( ناظم الاطباء ). مردی که به پند کسی توجه نکند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماس شود.
ماسی. ( از ع ، ص ) بی پروا و بی باک را گویند. ( برهان ). مأخوذ از تازی . بی باک و بی پروا و بی ترس. ( ناظم الاطباء ).
ماسی ٔ. [ س ِءْ ] ( ع ص ) بی باک. ( منتهی الارب ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آنکه در گفتار و کردار بی پروا باشد. ( از اقرب الموارد ).