لشک

لغت نامه دهخدا

لشک. [ ل َ ] ( اِ ) نامی که در لاهیجان و دیلمان به داردوست دهند. عشقه. عشق پیچان. مهربانک. لبلاب. رجوع به داردوست شود.
لشک. [ ل َ ] ( اِ ) پاره. ( برهان ) ( جهانگیری ). لشکه. لشک لشک ؛ پاره پاره. ( برهان ). صاحب انجمن آرا گوید مأخذ لشکر از اینجاست. وبر اساسی نیست. || شبنم. ( جهانگیری ). شبنم و آن رطوبتی باشد در هوا که بر روی زمین و سبزه نشیند و مانند برف زمین را سفید کند. لِشک. ( برهان ).
لشک. [ ل ِ ] ( اِ ) شبنم. لَشک. رجوع به لَشْک شود.
لشک. [ ] ( اِخ ) نام موضعی در حدود شرقی بیرجند.

فرهنگ معین

(لَ ) (اِ. ) ۱ - پاره . ۲ - شبنم .

فرهنگ عمید

شبنمی که مثل برف روی زمین را سفید کند.
پاره.
= لشک لشک: [قدیمی] پاره پاره.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پاره .
نام موضعی در حدود شرقی بیرجند

ویکی واژه

پاره.
شبنم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال انبیا فال انبیا فال ای چینگ فال ای چینگ فال حافظ فال حافظ