لامحاله. [ م َ ل َ ] ( ع ق مرکب ) به معنی نه تدبیر و چاره. ناچار. ناچاره. بناچار. لاجرم.ناگزیر. لابداً. لابُد. ( مجدالدین ). هرآینه. باری. ( در تداول عامه ) اقلا. صاحب غیاث اللغات آرد: معنی این لفظ این است که نیست بازگردیدن و در اصل چنین است : «لامحالة من هذاالامر»؛ یعنی نیست بازگردیدن از این کار.پس خلاصه معنی لامحاله بالضرور است. ( از ترجمه مشکوة شریف ). و کسانی که میم را مضموم خوانند و در آخر هاء را ضمیر دانند غلط [ رفته اند ] و در سراج و منتخب نوشته که محاله بفتح میم به معنی چاره و گزیر و لامحاله به معنی ناچار و ناگزیر بود. - انتهی : تا کی از این گنده پیر شیر توان خورد سرد بودلامحاله هر چه بود سرد.منوچهری.گر بخرّم هیچکس را از گزاف همچو ایشان لامحاله من خرم.ناصرخسرو.که جوهری ز عرض لامحاله خالی نیست جز این نباشد دل برگمار و ژرف گمار.ناصرخسرو.و شراب صرف پیران را و خداوندان فالج... را سودمند بود و لاغر و محرور را زیان دارد لامحاله. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چون گل بر دیوار زنی اگر درنگیرد نقش آن لامحاله بماند. ( مرزبان نامه ).