قمیص

لغت نامه دهخدا

قمیص. [ ق َ ] ( ع اِ ) آنچه بر پوست بدن پوشند. ( اقرب الموارد ). پیرهن. ( منتهی الارب ). و جز از پنبه نباشد و آنچه از پشم بود قمیص نیست. ( منتهی الارب ). و قیل لایکون الا من قطن و اما من الصوف فلا. ( اقرب الموارد ). و گاهی مؤنث آید. ( منتهی الارب ). مذکر و مؤنث. ( اقرب الموارد ). پیراهن. از لاتینی کمیسیا است. لغویین عرب هم گویند قمیص کلمه اجنبی است. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( ص ) ستور که صاحب خود را بجنباند و حرکت دهد. || ( اِ ) پوستی که بچه در وی باشد در رحم. || غلاف دل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، قُمُص و اَقمِصَه و قُمصان. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(قَ مِ ) [ ع . ] (اِ. ) پیراهن .

فرهنگ فارسی

پیراهن، اقمصه جمع

ویکی واژه

پیراهن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن فال عشق فال عشق