بی هوده

این کلمه دارای معانی متعددی است که هر یک در موقعیت‌ها و زمینه‌های مختلف کاربرد دارند:

بی‌فایده: یکی از رایج‌ترین معانی بی هوده، اشاره به کاری است که فاقد نتیجه مثبت و سودمند باشد. وقتی می‌گوییم کاری بی هوده است، منظور این است که تلاش یا فعالیتی که انجام شده، بدون نتیجه، بی‌حاصل و بی‌ثمر بوده است.

بی‌معنا: در معنایی گسترده‌تر و ادبی‌تر، این واژه به مفاهیمی مانند بی‌معنی بودن، نامناسب بودن، غیرمنطقی بودن و بی‌اساس بودن اشاره دارد. در این معنا، بی هوده می‌تواند به سخنان، رفتارها یا اعمالی گفته شود که فاقد دلیل قانع‌کننده، منطقی و مفید باشند. این کاربرد شامل مواردی است که چیزی یا کسی بیهوده و بی‌هدف عمل می‌کند یا سخنی بی‌معنا و بی‌محتوا بیان می‌شود.

ناحق و باطل: در معنایی دیگر، بی هوده به چیزهایی گفته می‌شود که ناحق، بی‌اساس و باطل هستند. این معنا تأکید بر بی‌اعتباری و نادرستی یک موضوع دارد و در مواردی استفاده می‌شود که چیزی به طور کامل رد یا بی‌ارزش شمرده می‌شود.

جامه نیم‌سوخته: یکی از معانی تاریخی و اصطلاحی این واژه، اشاره به جامه‌ای است که نیم‌سوخته و خراب شده و دیگر قابل استفاده یا تعمیر نیست. این کاربرد اصطلاحی از کلمه، به مفهوم چیزی است که به کلی از کار افتاده و دیگر هیچ سود یا کاربردی ندارد.

لغت نامه دهخدا

بیهوده. [ ب َ / ب ِ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) ( از مصدر بیهودن ) جامه ای را گویند که نزدیک بسوختن رسیده باشد. ( آنندراج ) ( برهان ). جامه نیم سوخته که بهیچ کار نیاید. برهوده. ( شرفنامه منیری ). رجوع به بیهده و برهوده شود.
بیهوده. [ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + هوده ) ناحق. باطل. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ). بیهده. ( جهانگیری ). ناراست. ( ناظم الاطباء ). ناحق و باطل، چه «هده » و «هوده »بمعنی حق باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ):
شود در نوازش در آنگونه مست
که بیهوده یازد بجان تو دست.فردوسی.به پیش آمد این ناپسندیده کار
به بیهوده این رنج و این کارزار.فردوسی.چنان شد ز بیهوده کار جهان
که یکباره شد نیکوئیها نهان.فردوسی. || بی نفع. ( برهان ). عبث. بی حاصل. ناسودمند. بیفایده. ( ناظم الاطباء ). بی نفع و بیفایده. ( شرفنامه منیری ). بی ثمر. بخیره. فلاده. بی حاصل. بلاجدوی. بی نتیجه. بی سود. لاطائل. هدر. بادرم. ( یادداشت مؤلف ):
به بیهوده از شهریار زمین
مدارید چشم و مجوئید کین.فردوسی.بدین خویشی ما جهان رام گشت
همه کام بیهوده پدرام گشت.فردوسی.چرا باید این کینه آراستن
به بیهوده چیزی ز من خواستن.فردوسی.من جهد کنم بی اجل خویش نمیرم
در مردن بیهوده چه مزد و چه ثواب است.منوچهری.چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش
بیهوده مگو چوب مپرتاب ز پهنا.ناصرخسرو.گوز پوده میشکنندو رنج بیهوده... و خود را رنجه میدارند. ( سندبادنامه ص 335 ).
مرا ناخورده می تو مست کردی
به بیهوده دلم را پست کردی.نظامی.ای دل اندر عشق غوغا چون کنی
عقل را بیهوده رسوا چون کنی.عطار.دنیی آنقدر ندارد که بر او رشک برند
با وجود و عدمش را غم بیهوده خورند.سعدی.دو کس رنج بیهوده بردند. ( گلستان ).
|| بیمعنی. نامناسب. نامعقول.هرزه. یاوه. بی اساس. ( ناظم الاطباء ). بیمعنی. پوچ. ژاژ. یافه. خله. لک. لغو. هزل. بهرزه. ( یادداشت مؤلف ):
ز قیصر چو بیهوده آید سخن
بخندد بر آن نامه مرد کهن.فردوسی.دگرباره گفتش که بیهوده بس

فرهنگ معین

(دِ )(ص. ) = بیهده:۱ - باطل. ۲ - بی - ثمر، بی فایده. ۳ - بی معنی، پوچ، یاوه.

فرهنگ عمید

۱. ناحق، باطل.
۲. یاوه.
۳. بی فایده، عبث.

فرهنگ فارسی

ناحق وباطل، یاوه، بی فایده، عبث، بیهده
( صفت ) ۱ - باطل. ۲ - بیفایده بی ثمر. ۳ - بیمعنی پوچ یاوه.

جمله سازی با بی هوده

در سوخته گیرد نه در افسرده دم عشق بی هوده بود روح شمال از نفس دی
بی هوده سخن گوئی و خواهی که شب و روز جز گفت و شنید تو مرا کار نباشد
برخیز که رستخیز برخاست بی هوده نشسته در چه کاریم ؟
به روی دوستان تا می توان خورد نخواهم اندُهِ بی هوده خوردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال جذب فال جذب فال اوراکل فال اوراکل فال لنورماند فال لنورماند