قشم

لغت نامه دهخدا

قشم. [ ق َ ش َ ] ( ع اِ )غوره سپید دراوچه و جز آن که شیرین میشود. و به سکون شین نیز خوانده شده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). البسر الابیض الذی یؤکل قبل ادراکه و هو حینئذ حلو. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) مردن. ( منتهی الارب ). گویند: قشم قشماً؛ بمرد، و این از کراع روایت شده است. ( منتهی الارب ).
قشم. [ ق َ ] ( ع اِ ) آب راهه بر زمین. ( منتهی الارب ). مسیل آب در زمین. ( اقرب الموارد ). || غوره سپید دراوچه و جز آن که شیرین می شود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).رجوع به قَشَم شود. || ( مص ) خوردن ، یا بسیار خوردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بلایه و هیچکاره از طعام چیده دور کردن و نیکو و برگزیده آن را خوردن. ( منتهی الارب ). دور کردن از طعام پست و هیچکاره آن را و خوردن برگزیده و خوب آن : قشم الطعام ؛ نفی منه الردی و اکل طیبه. ( اقرب الموارد ). || کفانیدن و شکستن برگ خرما و نی و جز آن را جهت بافتن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). فعل آن از ضرب است. ( منتهی الارب ). || مردن : قشم فلان قشماً؛ مات. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قشم. [ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قشیم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قشیم شود.
قشم. [ ق ِ ] ( ع اِ ) سرشت که مردم بر آن آفریده. ( منتهی الارب ). طبیعت. ( اقرب الموارد ). || آب راهه تنگ در رودبار یا در زمین ، یا آب راهه ٔمطلق. ج ، قُشوم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || تن و پیکر. ( منتهی الارب ). جسم. ( اقرب الموارد ): رأیته قد ذهب قشمه ؛ ای ناحلاً و ذهب لحمه و شحمه. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گوشت پخته سرخ شده. || پیه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بن و نژاد. ( منتهی الارب ). اصل. || حال و هیأت. ( اقرب الموارد ).
قشم. [ ق ِ ] ( اِخ ) ( جزیره ٔ... ) ناحیه ای است از حکومت بنادر در 40 کیلومتری بندرعباس و مهمترین و بزرگترین ِ جزایر خلیج فارس ، طول 143،عرض 18 کیلومتر، قریه مهم آن قصبه قشم ، 8000 مرکزتجارت و معادن مهم آن آهن دارد و قرای آن 25 است.
قشم. [ ق ِ ] ( اِخ ) یکی از بخشهای شهرستان بندرعباس ، همچنین نام جزیره و قصبه مرکز جزیره ای است. بخش قشم از 5 جزیره به شرح زیر تشکیل شده است : 1- جزیره قشم 2- جزیره هرمز 3- جزیره ٔهنگام 4- جزیره لارک 5- جزایر تنب بزرگ و کوچک. قشم در 24000 گزی جنوب بندرعباس واقع شده. طول جزیره ازخاور به باختر 115000 و عرض آن از شمال به جنوب 3000 تا 10000 گز است. هوای جزیره گرمسیر مرطوب است. آب آن از چاه و برکه و محصول آن مختصر غلات ، خرما و ماهی و شغل ساکنین ملاحی ، صیادی و زراعت است. جمعیت بخش در حدود 20هزار تن و جمعیت قراء جزایر 53 هزار تن و قراء مهم آن باسعیدو، صلخ ، درگهان است. راه داخلی جزیره مالرو می باشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آبراهه . ۲ - سرشت ، طبیعت . ۳ - پیه . ۴ - گوشت پخته و سرخ شده .
(قَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - خوردن ، بسیار خوردن . ۲ - شکستن برگ خرما و نی و جز آن . ۳ - گوشت پخته و سرخ شده . ج . قشوم .

فرهنگ فارسی

۱ - بخشی است از شهرستان بندرعباس مرکب از ۵ جزیره بشرح ذیل : جزیره قشم جزیره هرمز جزیره هنگام جزیره لارک جزیره های تنب بزرگ و کوچک . ۲ - یکی از بزرگترین جزایر خلیج فارس موسوم به جزیره طویل . طول آن ۱٠۸ و عرض ۱۸ کیلومتر است و از بخشهای تابعه بندرعباس است . فاصله این جزیره تا بندر عباس ۱۸ کیلومتر است . مهمترین بندر آن قشم است در مشرق و بندر باسعید و در مغرب و حدود ۳۸٠٠٠تن سکنه دارد .
( اسم ) ۱ - آبراهه ۲ - سرشت طبیعت ۳ - پیه ۴ - گوشت پخته و سرخ شده جمع قشوم .
قصبه مرکز بخش و جزیره قشم از شهرستان بندرعباس . واقع در ۲۴٠٠٠ گزی جنوب بندرعباس در انتهای خاوری جزیره واقع شده است .

ویکی واژه

خوردن، بسیار خوردن.
شکستن برگ خرما و نی و جز آن.
گوشت پخته و سرخ شده.
قشوم.
آبراهه.
سرشت، طبیعت.
پیه.
گوشت پخته و سرخ شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم