قتیل

لغت نامه دهخدا

قتیل. [ ق َ ] ( ع ص ) کشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ). مذکر و مؤنث دروی یکسان است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
سرانگشتان صاحبدل فریبش
نه در حنّاکه در خون قتیل است.سعدی.و گر هلاک منت درخور است باکی نیست
قتیل عشق شهید است و قاتلش غازی.سعدی.ج ، قَتلی ̍. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): و اگر با آن مراءة ذکر نشود گوئی هذه قتیلة فلان ( و تاء تأنیث به آخر قتیل اضافه میشود ) و مررت بقتیلة، زیرا صفت قتیل در این مواردبه جای اسم نشسته است. ( از منتهی الارب ).
قتیل. [ ق َ ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (ص . ) کشته .

فرهنگ عمید

مقتول، کشته شده.

فرهنگ فارسی

مقتول، کشته شده
( صفت ) کشته مقتول جمع : قتلی .
از اعلام است

ویکی واژه

کشته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال فنجان فال فنجان