قایمه

لغت نامه دهخدا

( قایمة ) قایمة. [ ی ِ م َ ] ( ع اِ ) تأنیث قایم. رجوع به قائمة شود.
قایمة. [ ی ِ م َ ] ( اِخ ) شهری است در یمن از خان بنی سهل. ( معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(یِ مَ یا مِ ) [ ع . قائمه ] ۱ - (اِفا. ) مؤنث قایم . ۲ - (اِ. ) هر یک از دست و پای ستوران . ۳ - نام زاویه ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می آید و اندازة آن ْ۹٠ می باشد. ج . قوائم .

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) مونث قایم ( قائم ) ۲ - ( اسم ) یک پای یا یک دست ستور ( اسب و جز آن ) جمع : قوایم ( قوائم ) ۳ - چراغپایه ۴ - پایین پای تختخواب ۵ - قبضه ( شمشیر و جز آن ) یا قایمه خنجر ( شمشیر ) . قبضه خنجر ( شمشیر ) دسته آن ۶ - ستون پایه ۷ - آستانه در ۸ - شمع که در بنایی بکار برند .
شهریست در یمن از خان بنی سهل

ویکی واژه

قائمه
مؤنث قایم.
هر یک از دست و پای ستوران.
نام زاویه‌ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می‌آید و اندازة آن ْ۹۰ می‌باشد.
قوائم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال چوب فال چوب فال احساس فال احساس فال تخمین زمان فال تخمین زمان