لغت نامه دهخدا
پس این داستان کش بگفت از فیال
ابر سیصدوسی وسه بود سال.ابوشکور.
فیال.( ع اِ ) بازیی است مر فتیان عرب را. ( منتهی الارب ).
فیال. [ ف َی ْ یا ] ( خ ص ) صاحب فیل و پیلبان. ( منتهی الارب ) : فیالان سلطان بر پی آن فیلان برفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
فیال. ( اِخ ) دهی است از دهستان قلعه
حاتم شهرستان بروجرد که دارای 87 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، چغندر و باقلاست. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).