فروکش

لغت نامه دهخدا

فروکش. [ف ُ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) فرودآینده در جای ، و اقامت کننده به مکانی. || ( اِمص مرکب ) به معنی مصدر نیز آمده است ، یعنی فرود آمدن در جایی. ( غیاث ).
ترکیب ها:
- فروکش شدن ؛ فروکش کردن.رجوع بدین مدخل ها شود.
|| به معنی فرو رفتن نیز باشد چنانکه آب در زمین فروکش کند.

فرهنگ معین

(فُ کِ یا کَ ) ۱ - (مص مر. ) فرو کشیدن . ۲ - (ص فا. ) فرو کشنده .

فرهنگ عمید

= * فروکش کردن
* فروکش کردن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. فرود آمدن، پایین آمدن.
۲. به پایین کشیدن.
۳. [قدیمی] عنان کشیدن و در جایی فرود آمدن.
۴. فروریختن چاه، قنات، و مانند آن.

فرهنگ فارسی

فروکشنده، پایین کشنده، وبه معنی فروکشیدن(مصدرمرخم )فروکش کردن:فرود آمدن، پایین آمدن، بپایین کشیدن
۱ - فرو کشیدن ۲ - فروکشنده : آن خال که در کنج لبت گشته فروکش گر گوشه نشین است سپاه دل و جان کیست .

فرهنگستان زبان و ادب

{remission} [پزشکی] کاهش یا از بین رفتن علائم بیماری
{tuck} [هوافضا] گشتاور ناخواستۀ هواگرد در سرعت بالا که می تواند به سقوط شیرجه ای هواگرد منجر شود

ویکی واژه

فرو کشیدن.
فرو کشنده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال جذب فال جذب