فرودست

لغت نامه دهخدا

فرودست. [ ف ُ دَ ] ( اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی را گویند که چند کس آوازها را با هم یکی کنند و کوک سازند و با دائره و امثال آن اصول نگاه دارند. ( برهان ). || ( ص مرکب ) زیردست. مادون. مقابل بردست و زبردست و بالادست. ( یادداشت بخط مؤلف ) : یکی بود از فرودست تر معتمدان درگاه و رسولیها کردی. ( تاریخ بیهقی ).
پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش
تا زبردستانْت ْ فردا با تو نیز احسان کنند.ناصرخسرو.
فرودست. [ ف ُ دَ ] ( اِخ ) ولایت بنگاله را گویند. ( برهان ).

فرهنگ معین

(فُ. دَ ) (ص مر. ) ۱ - زیر دست . ۲ - پست ، فرومایه .

فرهنگ عمید

۱. زیردست.
۲. پست، زبون.

فرهنگ فارسی

زیردست، پست وزبون
ولایت بنگاله را گویند
۱ - زیر دست ۲ - زبون پست فرو مایه ۳ - ناتوان ۴ - گویندگی و خوانندگی که چند کس آواز را با هم یکی کنند و کوک سازند و بادایره و امثال آن اصول نگاه دارند .

ویکی واژه

زیر دست.
پست، فرومایه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال پی ام سی فال پی ام سی فال زندگی فال زندگی فال مکعب فال مکعب