فراص

لغت نامه دهخدا

فراص. [ ف ِ ] ( ع ص ) درشت. ( اقرب الموارد ). || سخت سرخ رنگ. || ( اِ ) جامه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ما علیه فراص ؛ أی ثوب.( اقرب الموارد ). رجوع به فراض شود. || ج ِفِرصَة. ( آنندراج ). رجوع به فِرصة شود. || ساذج هندی. ( فهرست مخزن الادویه ). || ( مص ) مفارصة. هم دیگر را آب نوبت کردن. ( ناظم الاطباء ).
فراص. [ ف َرْ را ] ( اِخ ) نام بتی است که در بلاد سعدالعشیرة بوده است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - درشت . ۲ - سخت سرخ رنگ . ۳ - جامه .
( ~ . ) [ ع . ] (مص م . ) مفارصه ، به همدیگر نوبت آب دادن .

ویکی واژه

درشت.
سخت سرخ رنگ.
جامه.
مفارصه، به همدیگر نوبت آب دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال مکعب فال مکعب استخاره کن استخاره کن فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی